کد مطلب:129610 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:146

عناصر سپاه اموی
سـپـاه امـوی را كـه در كـربـلا رو در روی امـام حـسـیـن (ع) قـرار گرفت، می توان از جهت عناصری كه در آن شركت داشتند به دسته های زیر تقسیم كرد:


1 ـ كسانی كه برای كشتن امام (ع) آمده بودند: اینان با كشتن و با شكستن حرمت آن حضرت و بـه اسـارت گـرفتن زن و فرزندش ‍ و غارت اموالش به خداوند تقرب می جستند. آنها در ایـن بـاره هـمـرأی بـودنـد و بـا وجود این ادعا گمان می كردند كه از امت محمد (ص) هـسـتـنـد. شمار این افراد طبق روایتهای نقل شده از امام حسن مجتبی و امام زین العابدین (ع) سی هزار تن بوده است. [1] این گروه گمراه، اكثریت قاطع سپاه ابن زیاد را تـشـكـیـل مـی داد. بـدون شـك ایـنان از كسانی بودند كه تبلیغات اموی گمراهشان نموده، دل و دیده شان را كور كرده بود. اینان امامت و خلافت شرعی را از آن یزید بن معاویه می دانستند و معتقد بودند كه امام حسین (ع) از اطاعت خلیفه مسلمانان بیرون رفته، شقّ عصای امت كرده و آنان را متفرق ساخته است. اگر این باورشان نبود، به تعبیر امام سجاد (ع) با قتل امام حسین (ع) به خداوند تقرب نمی جستند.

2 ـ هـواپـرسـتـان و طـمـع ورزان: ایـنـان بـه نـوبـه ی خـود بـه چـنـد دسـتـه قابل تقسیم اند:

الف ـ فـرصـت طلبان: اینان كسانی هستند كه برای رسیدن به منافع دنیوی و خواسته هـای نـفـسـانـی، بـه دنـبـال هـر كـسـی راه مـی افـتـنـد. آنـان حـق و بـاطـل را خـوب مـی شـنـاسند، ولی دوستی دنیا، ریاست و مقام آنها را ناگزیر ساخته كه خـودشـان را نسبت به اهل حق ناشناس وانمود كنند. همان طور كه گاه آنها را ناچار می سازد كـه بـه قـتـل اهـل حق دست یازند، در حالی كه دلشان پر از آه و افسوس است و بر مصیبت آنان تأسف می خورند. روشن ترین نمونه ی چنین كسانی عمر سعد ملعون، شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و بسیاری دیگر بودند. [2] .

ب ـ مـزدوران: ایـنـان در خدمت كسی هستند كه از دیگران پول بیشتر بدهد و توجهی به این كه حـق و بـاطـل كـدام اسـت نـدارنـد. دل اینان بر مظلومیت مظلوم نمی سوزد و از زشتی قتلش رحـمی به دل آنان راه نمی یابد. روشن ترین نمونه ی چنین كسانی اینها بودند:


سنان بن انـس، شـمـر بـن ذی الجـوشـن، حـرمـلة بـن كـامـل، مسـروق بـن وائل و حـكـیـم بـن طـفـیـل. در مـیـان اینان كسانی بودند كه حتی لباس حسین (ع) را غارت كردند و او را عریان گذاشتند. خداوند همه شان را لعنت كند.

ایـنـان ـ چـنـان كـه در گـذشـتـه و حال چنین بوده اند - از نظر روحی و روانی مسخ شده اند. دلهـاشـان از كـیـنـه و نـفـرت عـمـوم مـردم، بـه ویـژه اهـل فـضـیلت پر است. اینان به آسانی كشتارهای وحشتناك راه می اندازند و با سنگدلی تمام، همانند درندگان، مرتكب جنایت می شوند. [3] .

ج ـ فـاسـقـان و بـیـكـاره هـا: ایـنـان كـسـانی هستند كه در زندگی هدف جز بر آورده شدن آرزوهـای فـاسـدی كـه بـه آنـهـا خـو گـرفـتـه انـد نـدارنـد. در هـنـگـام رویـارویی حق و بـاطـل، بـه طـور مـعـمـول ایـن گـونـه كـسـان در صـف بـاطـل قـرار مـی گیرند؛ و خود گواه تباهی و بطلان خویش اند. اینان برای توجیه كار خـود در نـپـیـوسـتـن بـه صـف حـق، بـا آنـكـه نـسـبـت بـه آن شـناخت دارند، به پست ترین دلایـل مـتـوسـل مـی شـونـد. از روشـن ترین نمونه های چنین كسانی در سپاه عمر سعد اینها بودند: ابو حریث عبداللّه بن شهر سبیعی و یزید بن عذره ی عنزی. [4] .

3 ـ خوارج: میان مورخان چنین مشهور است كه خوارج نیز در میان سپاهی كه ابن زیاد برای جـنـگ بـا امـام حـسـیـن (ع) در كـربـلا بـسـیـج كـرد، شـركـت داشـتـنـد. در بـیـشـتر كتابهای مقتل و زندگینامه ها آمده است كه سعد بن حرث انصاری عجلانی و برادرش ‍ ابوالحتوف از


خـوارج (فرقه ی مـحـكـمـه) بـودند. آنان با عمر سعد به جنگ حسین (ع) آمدند. پس از آنكه یـاران امام (ع) كشته شدند و او می فرمود: «آیا یاوری نیست كه ما را یاری دهد؟» و زنان و كـودكـان بـا شـنـیـدن آن آه و فـریـاد سـر دادند، سعد و برادرش ‍ ابوالحتوف این ندای حـسـیـنـی و فـریـاد زنـان و كـودكـان را شـنیدند و به امام حسین (ع) پیوستند و در ركابش جنگیدند تا كشته شدند. [5] .

اگـر بپذیریم كه خوارج به دلخواه خودشان با ابن زیاد به جنگ حسین (ع) آمده بودند، چنان كه شیخ قرشی نیز بر همین باور است و می گوید: از میان عناصری كه در جنگ امام شـركـت جـسـتند، خوارج بودند. آنان بیشترین كینه را نسبت به خاندان پیامبر (ص) داشتند چرا كـه امـیـرالمـؤمـنـین علی (ع)، آنان را در جنگ نهروان تار و مار كرد؛ و آنها برای گرفتن انتقام آن جنگ برای قتل خاندان پاك وی از یكدیگر پیشی می جستند. [6] در این صورت بدون شك آنـها از كسانی بودند كه برای كشتن امام (ع) گرد آمدند و با این كار به خدا تقرب می جستند؛ و در شماره ی گروه اول قرار می گیرند.

امـا محقق شوشتری سخن مامقانی را درباره ی خارجی بودن سعد بن حارث عجلانی و برادرش ابـوالحـتوف رد می كند و می نویسد: «... وانگهی همراه آمدن یكی از خوارج با پسر سعد بـعید است؛ چرا كه خوارج، ستمكاران را در جنگ با كفار یاری نمی دادند، تا چه رسد در جـنـگ بـا حـسـیـن (ع)، از ایـن گذشته چگونه كسی كه «لا حكم الاّ للّه» (حكم تنها برای خـداسـت) مـی گـویـد و مـی دانـد كـه حسین (ع) مانند پدرش حكم به كتاب خدا را مانند پـدرش قـبـول دارد، او را یـاری مـی كـند؟» [7] اگر ما این رأی را بپذیریم، تنها می توانیم بگوییم كه شاید حضور خوارج در سپاه ابن زیاد برای جنگ با امام حسین (ع) از روی اكـراه بـوده اسـت و بـنـابـرایـن در صـنـف نـاراضیان كه بحثشان می آید قرار می گیرند.


4 ـ نـاراضـیـان: از جـمـله آنـهـا بـنـابر یك احتمال چنان كه گفتیم خوارج بوده اند. گروه دیـگـر كـسـانـی بـودنـد كـه در دوسـتـی و اطـاعـت از امـام (ع)، اخـلاص داشـتـنـد، ولی بـه دلیـل شـدت مـحـاصـره و مـراقبت، موفق به پیوستن به آن حضرت نگشتند. تا آنكه همراه سـپـاه ابـن زیاد به كربلا آمدند و در شب عاشورا یا پیش از آن با استفاده از فرصت به امـام (ع) پـیوستند. شمار این افراد بسیار اندك است و نام و یادشان در زندگینامه ی یاران امام (ع) آمده است. شاید بتوان گفت، كسانی از همین افراد، با سپاه عمر سعد همراه شدند ولی انـتـظـار جـنـگ نداشتند و فكر می كردند كه كار به صلح می انجامد، اما پس از آنكه شـرایـط امـام (ع) مـورد قـبـول قـرار نـگـرفت و جنگ حتمی گشت، به سوی امام (ع) روی آوردنـد و در ركاب آن حضرت جنگیدند تا كشته شدند. شمار این افراد نیز اندك است. اما بـخـش اعـظـم نـاراضـیان كسانی بودند كه از ترس ابن زیاد و به اجبار همراه سپاه عمر سـعد بیرون آمدند. اینان افراد سست عنصر و گرفتار دو گانگی شخصیت بودند. از این رو دلهـایشان با امام و شمشیرهایشان با دشمنان امام بود. اینان هیزم آتش فاجعه و عنصر اصلی ارتكاب جنایت بودند.


[1] ر.ك: امـالي، شـيـخ صدوق، ص 101، مجلس 24، ح 3 و ص 373 ـ 374، مجلس 70، ح 10.

[2] از جـمـله ي آنـهـا آن مـردي اسـت كـه بـا چـشـم گـريـان خـلخـال فـاطمه دختر حسين (ع) را كند و چون آن دختر پرسيد: چرا گريه مي كني؟ گفت: آيـا دخـتـر رسـول خـدا را غـارت كـنـم و نـگريم؟ فرمود: چرا رهايش نمي كني؟ گفت: مي ترسم كه ديگري آن را بگيرد (ر.ك: سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 303).

[3] نـقـل شده است كه متولي بريدن سر امام حسين (ع) ـ شمر بن ذي الجوشن ـ به آن حضرت گفت: من تو را خوب مي شناسم، مادرت زهرا، پدرت علي مرتضي، جدت محمد مـصـطفي، دادخواهت (خداوند) علي اعلي است. تو را مي كشم و باك ندارم! (بحار الانوار، ج 45، ص 56). در روايتي آمده است كه امام فرمود: واي بر تو، اگر مي داني كه اين حسب و نـسـب مـن اسـت، پـس چرا مرا مي كشي؟ گفت: اگر من تو را نكشم، چه كسي جايزه را از يـزيـد مـي گـيرد؟ (ر.ك: المنتخب، طريحي، ص 451.) سنان بن انس خطاب به ابن سعد مي گويد:

ركابم را نقره يا طلا بگير كه من سرور محجوبان را كشته ام!

كسي راكشتم كه از نظر پدر و مادر بهترين است و اگر نسب ها را باز گويند، او بهترين نسب را دارا است. ر.ك: البدايه و النهايه، ج 8. ص 189).

طـبـري بـه نـقـل از مـسـروق بـه نـقـل از مـسـروق بـن وائل مي نويسد: من در پيشاپيش سواران بودم، شايد به سر حسين (ع) دست يابم! (ر.ك: تاريخ الطبري، ج 3، ص 322).

[4] در ايـنجا مـؤلف مـحـتـرم، واقـعـه اي را نـقـل كـرده كـه مـا پـيـش از ايـن، در فـصل دوم، ذيل عنوان «بگو: ناپاك و پاكيزه برابر نيستند» ترجمه كامل آن را نقل كرديم. به آنجا مراجعه شود.

[5] بـراي مـثـال ر.ك: ابـصـار العين، ابصار العين، ص 159؛ وسيلة الدارين، ص 149، شماره 61؛ تـنـقـيـح المـقـال، ج 2، ص 12، شـمـاره ي 4666؛ مـسـتـدركـات عـلم رجال الحديث، ج 4، ص 27؛ شماره ي 6107.

[6] حياة الامام الحسين بن علي (ع)، ج 3، ص 158.

[7] ر.ك: قاموس الرجال، ج 5، ص 28، شماره ي3147.